اندیشه نوشت

عبارات بوعلی و بهمن یار از منظر ملاصدرا

بحثمان در تخصص بود که عبارات آیت الله جوادی و آیت الله مصباح و آقای فیاضی را خواندیم و وارد عبارات صدرا در اسفار شدیم و مرحوم آخوند هم در اسفار عین عبارات بوعلی را نقل کردند.

صدرا در صدد بیان این مطلب است که بوعلی در تخصص از اصالت الماهیت عبور کرده و وارد فضای اصالت الوجود شده است و حتی بحث تشکیک را هم به همان معنای ادق مطرح کرده اند که اگر نگاه به مرتبه واجب کنیم مرتبه واجب کل هستی را پر کرده است و غیر باقی نمی گذارد.

ایشان عین تعبیرات بوعلی را ابتدا از کتاب «مباحثات» و بعد هم از کتاب «تعلیقات» می آورند:

عبارت بوعلی در مباحثات

قال الشیخ فی المباحثات:

إن الوجود فی ذوات الماهیات لا یختلف بالنوع بل إن کان اختلاف فبالتأکد و الضعف و إنما تختلف ماهیات الأشیاء التی تنال الوجود بالنوع و ما فیها من الوجود غیر مختلف النوع فإن الإنسان یخالف الفرس بالنوع- لأجل ماهیته لا لوجوده فالتخصص للوجود على الوجه الأول بحسب ذاته بذاته و أما على الوجه الثانی فباعتبار ما معه فی کل مرتبة من النعوت الکلیة

این عبارات شیخ در مباحثات بود که بحث را از اصالت ماهیت به اصالت الوجود رسانده اند.

عبارت بوعلی در تعلیقات

و در تعلیقات می گویند:

الوجود المستفاد من الغیر کونه متعلقا بالغیر هو مقوم له

در اینجا بوعلی بحث وجودِ امکانِ فقری را که در موجودات امکانی است را به مرتبه واجب بر می گردانند.

ملاصدرا میخواهد با کنار هم گذاشتن مباحثات و تعلیقات بگوید: حکمت متعالیه ای که ما مطرح می کنیم در عبارات بوعلی هم هست.

ایشان عبارات بوعلی را نقل کرده و می پذیرند و در ذیل آن، برهانی را که قرار بود در بحث علیت مطرح کنند به خاطر اینکه نشان دهند کلام بوعلی درست است همین جا بیان می کنند:

أقول إن العاقل اللبیب بقوة الحدس یفهم من کلامه ما نحن‏ بصدد إقامة البرهان علیه حیث یحین حینه من:

یعنی همان چیزی که ما میخواستیم در باب علیت برهان بر آن بیاوریم بوعلی در اینجا مطرح کرده است.

بوعلی می نویسد:

أن جمیع الوجودات الإمکانیة و الإنیات الارتباطیة التعلقیة اعتبارات و شئون للوجود الواجبی و أشعة و ظلال للنور القیومی- لا استقلال لها بحسب الهویة و لا یمکن ملاحظتها ذواتا منفصلة و إنیات مستقلة لأن التابعیة و التعلق بالغیر و الفقر و الحاجة عین حقائقها لا أن لها حقائق على حیالها- عرض لها التعلق بالغیر و الفقر و الحاجة إلیه بل هی فی ذواتها محض الفاقة و التعلق- فلا حقائق لها إلا کونها توابع لحقیقة واحدة فالحقیقة واحدة

این عبارت بوعلی است که عین همین را صدرا در بحث علیت هم مطرح می کنند.

ملاصدرا با نقل این کلام می خواهند بگویند:

بوعلی از اصالت الماهیت خارج شده و بحث را در اصالت الوجود مطرح می کنند و تخصص وجود بذاته را در مرحله واجب بیان می کنند. علاوه بر آن ایشان در این عبارت از امکان ماهوی خارج شده و امکان فقری را مطرح کرده که امکان را صفت وجود فقیر و ممکن می دانند.

نکته: ما با توجه به مبنای علامه گفتیم که برای بحث تشکیک و تخصص نیازی به حد وسط علیت نداریم. حال در اینجا ملا صدرا می گویند تکمیل این بحث نیاز به حد وسط علیت دارد که بعداً باید به آن رسیدگی شود اما بوعلی بدون نیاز به آن حد وسط، این بحث را طرح می کنند. که این نشان می دهد در اینجا بوعلی از ملاصدرا جلوتر است. یعنی ما در تشکیک با مبنای علامه گفتیم که نیازی به حد وسطی علاوه بر این مقدمات نداریم اما ملاصدرا اصرار دارند که حد وسط اصلی را باید در بحث علیت رسیدگی کنیم که این نقد ما از منظر علامه به صدرا است.

علامه می گویند: با صرف حد وسط اطلاق واقعیت، ترقیق تشکیک درست می شود و نیازی به حد وسط علیت نداریم و بوعلی هم در تخصص و تشکیک با حد وسط علیت کار نمی کنند.

نقل عبارات بهمن یار و نقد آن توسط صدرا

همان طور که بیان کردیم ملا صدرا در صدد این است که بگوید بوعلی هم با اصالت الوجود کار کرده است. لذا ابتدا عبارات ایشان را در تأیید این سخن می آورند. و بعد عبارات بهمن یار را مطرح کرده و می گوید تفسیر بهمن یار از بوعلی، اصالت الماهیت است.

بهمن یار تقریری از تفسیر بوعلی ارائه می کنند که این شرح در روند اجتماعی فلسفه حاکم شده و خیلی از بزرگان ما را از جمله خواجه را تحت تأثیر خودش قرار می دهد. و به همین علت خیلی از بزرگان می گویند بوعلی حکمت متعالیه را قبول ندارد بلکه مشائی است.

عبارت بهمن یار

در اینجا عبارات بهمن یار را از  کتاب «التحصیل ص 282» نقل می کنند:

و قیل: تخصص الوجود فی الممکنات إنما کان بإضافته إلى موضوعه

مراد از قیل در اینجا «بهمن یار» است. گفته شده است که تخصص وجود در ممکنات با اضافه وجود به موضوع وجود است یعنی وجود با اضافه ای که به ماهیت پیدا می کند، تخصص پیدا می کند.

- لا أن الإضافة لحقته من خارج

نه اینکه اضافه به وجود از خارج ملحق شده است.

فإن الوجود ذا الموضوع عرض

به خاطر اینکه وجودی که دارای موضوع است عَرَض آن موضوع است. وجودی که در محمول است عرض آن موضوع و ماهیت است.

 و کل عرض فإنه متقوم بوجوده فی موضوعه فوجود کل ماهیة متقوم بإضافته إلى تلک الماهیة

حال که وجود عرض است پس قوام وجود به موضوع خودش است. در جوهر و عرض تحلیل کردیم که: جوهر تنها یک حیث فی نفسه دارد اما عرض یک حیث فی نفسه دارد و یک حیث لغیره که نحوه وجود آن حیث لغیره آن است. یعنی ماهیت عرض فی نفسه استقلال دارد اما نحوه وجود آن چون وجود عرضی است- حیث لغیره هم دارد. که به تعبیر علامه این حیث لغیره طرد عدم از یک حیثیتی در جوهر می کند. آن حیثیت در جوهر همان نحوه علیت و نحوه ربطی است که نسبت به عرض دارد. پس عرض یک تعلق و حیث لغیره نسبت به جوهر دارد و جوهر هم یک قابلیت نسبت به عرض.

حال بهمن یار رابطه وجود و ماهیت را به رابطه جوهر و عرض تشبیه می کند و می گوید: وجود چون عارض بر ماهیت است پس یک حیث لغیره نسبت به آن دارد،

لا کما یکون الشی‏ء فی المکان فإن کونه فی نفسه غیر کونه فی المکان و هو لیس بسدید-

یعنی وجود به موضوع خودش که ماهیت باشد نیاز دارد لذا وجود به ماهیت تخصص پیدا می کند. که این غیر از تقوم یک شیء به مکان است؛ چون مکان یک واقعیت مستقل است و شیء هم یک واقعیت مستقل است و شیء تقومش به مکان نیست هر چند که بین این مکان و این شیء یک اضافه از خارج است. اما اضافه وجود به ماهیت از خارج نیست و ماهیت علت و قابل است و وجود برای تحققش به این ماهیت نیاز دارد. پس اضافه یک شیء به مکان از خارج است اما در وجود و ماهیت اینگونه نیست.

فإن کون العرض فی نفسه و إن کان نفس کونه فی موضوعه

هر چند عرض فی نفسه عین بودنش در موضوعش است یعنی حیث فی نفسه عرض هست اما نحوه وجود آن عین در موضوع بودن آن است.

بناء على ما تقرر من أن وجود الأعراض فی أنفسها هو وجودها لموضوعاتها لکن الوجود لیس بالقیاس إلى موضوعه کالأعراض بالقیاس إلى موضوعاتها

چنانکه در جای خودش ثابت شده است که وجود اعراض، عین وجود لغیره و لموضوعشان است.

در اینجا یک تفاوت در نسبت وجود با ماهیت و نسبت عرض با جوهر بیان می کند:

وجود در مقایسه با موضوعش مانند عرض نسبت به موضوعش نیست چون ماهیت، حیث فی نفسه دارد اما وجود حیث فی نفسه ندارد. مانند کمیت که عارض بر جوهر می شود حیث فی نفسه دارد و بعد عارض هم می شود. اما وجود حیث فی نفسه ندارد و فقط همان لغیره و تعلق است. وجود در مقایسه با ماهیات مثل اعراض ماهوی نسبت به جوهر نیست به خاطر اینکه فی نفسه ندارد لذا غیریت ندارد و وجود عین ماهیت است.

فإنه لیس هو کون شی‏ء غیر الموضوع- یکون کونه فی نفسه هو کونه للموضوع بل الوجود نفس کون الموضوع لا کون شی‏ء آخر له

چون حیث فی نفسه ندارد بلکه وجود خود بودنِ موضوع است نه اینکه بودنی است که برای موضوع باشد.

بعد هم تشبیه می کند:

کما أن النور القائم بالجسم نفس ظهور الجسم لا ظهور شی‏ء للجسم ففرق إذن بین کون الشی‏ء فی المکان و کون الشی‏ء فی الموضوع و هو المفهوم من کلام القائل المذکور.

بعد هم تشبیه به نور را مطرح می کند که نوری که قائم به جسم است نفس ظهور جسم است نه اینکه ظهور یک چیزی برای جسم باشد. یعنی نور یک چیز خارجی نیست که عارض بر جسم شود (البته طبق نوری که آن زمان تصویر می کردند که نور را جسم نمی دیدند اما الان می گویند که نور جسم مادی است).

ثم فرق آخر أیضا بین کون الشی‏ء فی الموضوع و بین نفس کون الموضوع

بعد هم یک فرقی هست بین اینکه شیء، در موضوع باشد و بین اینکه شیء، خود موضوع باشد. و وجود مورد دوم است؛ یعنی وجود نفس کون موضوع است اما جوهر برای عرض، کون الشیء فی الموضوع است.

پس ما سه رتبه داریم:

1.همان شیء و مکان است که اضافه از خارج، عارض می شود و ربطی به موضوع و محمول ندارد مانند شیئی که در یک مکان است.

2.مانند اضافه عرض به جوهر خودش است. که عرض یک حیث فی نفسه دارد.

3.اضافه وجود به ماهیت است که وجود حیث فی نفسه ندارد و خود وجود غیر ماهیت نیست.

نقد کلام بهمن یار با سخن بوعلی

صدرا از اینجا عبارات بهمن یار را با عبارات بوعلی در تعلیقات میخواهد نقد کند. صدرا می گوید: بوعلی در تعلیقات این چنین می گوید:

- نص على هذا الشیخ الرئیس فی التعلیقات حیث قال:

یعنی از اینجا عبارتی را از بوعلی می آورد که میخواهد این برداشت بهمن یار را نقد کند. که بوعلی می گوید:

وجود الأعراض فی أنفسها هو وجودها فی موضوعاتها

وجود اعراض فی نفسه، عین وجودشان در موضوعشان است.

سوى أن العرض الذی هو الوجود لما کان مخالفا لها لحاجتها إلى الوجود حتى تکون موجودة و استغناء الوجود عن الوجود حتى یکون موجودا

بوعلی نسبت بین وجود با ماهیت را در مقایسه با عرض با جوهر قبول ندارد و می گوید:

وجود مخالف با این حالت است؛ چون ماهیت برای قوام خودش به وجود نیاز دارد. یعنی چون موضوع شما برای تحققش به وجود نیاز دارد که بعد بخواهد قابلیت پیدا کند که وجود را بخواهد لذا مانند عرض و جوهر نمی شود.

جوهر یک حیث فی نفسه دارد و حال یک کششی دارد که عرض را میخواهد. اما ماهیت چون خودش تحقق ندارد که بخواهد کششی نسبت به وجود داشته باشد.

یعنی ماهیت برای وجود پیدا کردن خودش به وجود نیاز دارد اما وجود برای وجود پیدا کردن به چیزی نیاز ندارد.

- لم یصح أن یقال إن وجوده فی موضوعة هو وجوده فی نفسه بمعنى أن للوجود وجودا کما یکون للبیاض وجود بل بمعنى أن وجوده فی موضوعة نفس وجود موضوعه و غیره من الأعراض وجوده فی موضوعه وجود ذلک الغیر

وجود برای تحقق خود به چیزی نیاز ندارد پس دیگر نمی توانید بگویید: وجود مانند عرض است. پس برای وجود دیگر وجودی نیست اما بیاض خودش یک وجودی داشت و آن جسم هم یک وجودی داشت و آن جسم اقتضاء می کرد که آن بیاض بیاید.

صدرا در اینجا نکته ای می گوید که:

و على هذا یجب أن یحمل أیضا لا على ما فهمه قوم من الحمل على اعتباریة الوجود و کونه أمرا انتزاعیا مصدریا ما ذکره فی موضوع آخر من التعلیقات و هو قوله:

اما این مطلبی را که بوعلی می گوید این چیزی نیست که مشهور فهمیده اند بلکه مراد بوعلی اعتباریت وجود بوده است(ذیل عبارت دیگر تعلیقات). و حتی  ما میخواهیم بگوییم ایشان مرادشان اعتباریت ماهیت بوده است.  یعنی عبارت محکّم بوعلی اینجاست و دیگر عبارات تعلیقات را بر اساس اینجا باید معنا کرد.

صدرا میخواهد بنا بر همین مطلبی که اینجا توضیح دادیم بقیه عبارات تعلیقات معنا شود و بگوییم از عبارات، اعتباری بودن ماهیت در می آید نه اعتباری بودن وجود. یعنی صدرا می گوید این عبارت را هم باید حمل بر آن عبارت بالا کرد که از آن اعتباریت ماهیت در می آمد.

از اینجا عبارت دیگر بوعلی را می آورند که می گوید:

فالوجود الذی للجسم هو موجودیة الجسم- لا کحال البیاض و الجسم فی کونه أبیض لأن الأبیض لا یکفی فیه البیاض و الجسم

وجودی که برای جسم بار می شود عین موجودیت جسم است. نه مثل بیاض و جسم در اینکه ابیض باشند یعنی در آنجا یک قیدی به میان می آید که هم جسم هست و هم بیاض هست که وجود بیاض عین وجود در موضوعش است. در حالی که وجود برای جسم اینگونه نیست.

کلام بهمن یار

صدرا از اینجا وارد عبارت بهمن یار می شود که در واقع بهمن یار خواسته است این عبارت بوعلی را توضیح دهد.

و قال تلمیذه فی کتاب التحصیل نحن إذا قلنا کذا موجود فلسنا نعنی به الوجود العام بل یجب أن یتخصص کل موجود بوجود خاص و الوجود إما أن یتخصص بفصول فیکون الوجود أی المطلق على هذا الوجه جنسا أو یکون الوجود العام من لوازم معان خاصة بها یصیر الشی‏ء موجودا.

یا بهمن یار در جایی دیگر می نویسد:

و قال فیه أیضا: کل موجود ذی ماهیة فله ماهیة فیها صفة بها صارت موجودة- و تلک الصفة حقیقتها أنها وجبت.

ما که می گوییم فلان چیز موجود است منظورمان وجود عام نیست بلکه باید هر وجود را به یک وجود خاص تخصص دهیم.

یعنی وقتی می گوییم فلان چیز موجود است دو احتمال قابل تصویر است:

فرض اول:

یا تخصص یک سری فصل ها پیدا می کند. یعنی وجود خاصی که روی یک موضوع خاص می رود، جنس است و ماهیت می شود فصل آن. یعنی در این فرض ماهیت را باید به منزله فصل برای وجود در نظر گرفت. یعنی وجود یک معنای عامی دارد اما وقتی خاص می شود این خصوصیتش را از ماهیت می آورد که می توانیم بگوییم وجود به منزله جنس است و ماهیت به منزله فصل تخصص ساز.

فرض دوم:

یا باید در این فرض بگویید وجود، عرض لازم است نه جنس. یعنی عرض لازم آن ماهیت است. یعنی آن ماهیت باید یک صفتی داشته باشد که آن صفت باعث شود که شما بتوانید آن عرض لازم را بیرون بکشید. یعنی وجود می شود عرض لازم ماهیت. حال آن صفت چیست؟ عبارت بهمن یار در مورد صفت اینجا مبهم است، و صدرا برای رفع ابهام عبارت دیگری از بهمن یار می آورد که مرادش  از صفت را روشن کند که می گوید:

مراد از آن صفت «وجوب» است یعنی وقتی ماهیت صفت وجوب پیدا می کند وجود می آید و شما از این صفت وجوب، به شکل عرض لازم وجود انتزاع می کنید.

حال ما می گوییم این وجوب از کجا آمده است؟ می گوید ماهیت به نسبتی که به علت خودش دارد وجوب پیدا کرده است. که از این وجوبش شما عرض لازم وجود انتزاع می کنید.

و بهمن یار در جایی دیگر می گوید:

و قال فیه أیضا کل موجود ذی ماهیة فله ماهیة فیها صفة بها صارت موجودة- و تلک الصفة حقیقتها أنها وجبت.

ملاصدرا اینجا می گوید که این عبارت هم شما را فریب ندهد.

أقول و لا یغرنک قوله:

این دوباره عبارت بهمن یار است که:

فیما بعد إذا قلنا وجود کذا فإنما نعنی به موجودیته- و لو کان الوجود ما به یصیر الشی‏ء فی الأعیان لکان یحتاج إلى وجود آخر فیتسلسل- فإذن الوجود نفس صیرورة الشی‏ء فی الأعیان انتهى

عبارت صدرا:

می گوید این کلام بهمن یار شما را فریب ندهد چون:

فإن مراده من الموجودیة لیس المعنى العام الانتزاعی المصدری اللازم للوجودات الخاصة بل المراد منها صرف الوجود الذی موجودیته بنفسه و موجودیة الماهیة به لا بأمر آخر غیر حقیقة الوجود به تصیر موجودة

فعبر عنه بنفس صیرورة الشی‏ء فی الأعیان و عن ذلک الأمر الآخر المفروض بما به یصیر الشی‏ء فی الأعیان لیتلاءم أجزاء کلامه سابقا و لاحقا.

مرادش از وجود، وجود عام انتزاعی مصدری نیست بلکه مرادش وجود خاص است که در رتبه قبل آن تخصص می خواهد که به وسیله ماهیت است. یعنی می گوید کلامش در اینجا هم خراب است و تفاوتی با کلام قبلی او ندارد.

یعنی ممکن است کسی به این عبارت بهمن یار تمسک کرده و بخواهد بگوید کلام ایشان در اینجا درست است. ملاصدرا می گویند مرادشان از وجود در این جا، وجود خاص است نه عام.

یعنی نفی وجودات بی نهایت و تمسک به تسلسل در اینجا برای وجود خاص است که برای وجود خاص هم باید یکی از آن دو وجه بالا را بیان کرد که: یا ماهیت فصل این جنس است یا ماهیت یک صفتی دارد که وجود از آن انتزاع می شود.

و ما أکثر ما زلت أقدام المتأخرین حیث حملوا هذه العبارات و أمثالها الموروثة من الشیخ الرئیس و أترابه و أتباعه على اعتباریة الوجود و أن لا فرد له فی الماهیات سوى‏ الحصص

 

و چه بسیار قدم هایی که در اینجا لغزیده و عبارات شیخ الرئیس را بر اعتباریات وجود حمل کرده اند و گفته اند که وجود در ماهیت فردی ندارد جز همان حصه ها. (مراد از حصه ها یعنی همان طبیعی ها). یعنی ما فقط اصالت ماهیت داریم و وجود اعتباری است.

فقد حرفوا الکلم عن مواضعها و إنی قد کنت شدید الذب عنهم فی اعتباریة الوجود و تأصل الماهیات حتى أن هدانی ربی و انکشف لی انکشافا بینا أن الأمر بعکس ذلک

یعنی عبارات بوعلی را تحریف کرده اند. و من شدید میخواهم این عبارات را از اعتباریت وجود و اصالت ماهیت دور کنم. و از همین عبارات بود که من به اصالت وجود رسیدم.

و هو أن الوجودات هی الحقائق المتأصلة الواقعة فی العین و أن الماهیات المعبر عنها فی عرف طائفة من أهل الکشف و الیقین بالأعیان الثابتة ما شمت رائحة الوجود أبدا

نکته: حال با این بیان صدرا که اعیان ثابته را به وجود معنا کرده است عجیب از ملاهادی است که در تفسیر کلام صدرا در تخصص نوع سوم، بحث اعیان ثابته را مطرح کرده است و گفته آنها ماهیت اند.

کما سیظهر لک من تضاعیف أقوالنا الآتیة إن شاء الله و ستعلم أیضا أن مراتب الوجودات الإمکانیة التی هی حقائق الممکنات لیست إلا أشعة و أضواء للنور الحقیقی و الوجود الواجبی جل مجده و لیست هی أمورا مستقلة بحیالها و هویات مترئسة بذواتها بل إنما هی شئونات لذات واحدة و تطورات لحقیقة فاردة کل ذلک بالبرهان القطعی و هذه حکایة عما سیرد لک بسطه و تحقیقه إن شاء الله تعالى.

و بالجملة فقد تبین لک الآن أن مفهوم الوجود العام و إن کان أمرا ذهنیا مصدریا انتزاعیا لکن أفراده و ملزوماته أمور عینیة کما أن الشی‏ء کذلک بالقیاس إلى أفراده من الأشیاء المخصوصة فنسبة مفهوم الوجود إلى أفراده کنسبة مفهوم الشی‏ء إلى أفراده لکن الوجودات معان مجهولة الأسامی سواء اختلف بالذات أو بالمراتب الکمالیة و النقصیة شرح أسمائها أنها وجود کذا و وجود کذا و الوجود الذی لا سبب له ثم یلزم‏ الجمیع فی الذهن الوجود العام البدیهی و الماهیات معان معلومة الأسامی و الخواص‏.

این تعابیر ملاصدرا میخواهد بگوید اینها مفهوم وجود را که معقول ثانی فلسفی است با حقیقت وجود خلط کرده اند. و تمام اشکال بهمن یار در همین جاست.

و اینجا علامه طباطبایی پاورقی دارند که بسیار عمیق و راهگشاست.

عبارت آیت الله جوادی را در توضیح بهمن یار و بوعلی ببینید. بعد ارزش پاورقی علامه معلوم شود. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">